صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند
تا که شایسته اخلاق پسندیده بود؟
صائب تبریزی
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی؟ گفتم که همین خواهم
مولوی
با آن همه دلداده دلش بستهٔ ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
سیمین بهبهانی
نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا
با رفیقان موافق، سفر دور خوش است
صائب تبریزی
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
حافظ
حیات جاودان بیدوستان مرگی است پابرجا
به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
صائب تبریزی
شب های قدر دریچهای از آسمان است که برکات عالم هستی را به روی انسان فراموشکار می گشاید...
شاید فهم این برکت فقط توجهی بخواهد که امشب(ها) شبی معمولی نیست...
شبی است که قطعا" فردی با قلبی وسیع پذیرای انزال وحی است...
شبی نیست که با صداهای بلندتر با الغوثهای بیشتر دنبال تقدیری بهتر بگردیم...
در شب و سکوت و تنهایی برنامهی عمری زندگی ریخته خواهد شد و این تکرار ثانیه های ملول، از تو گرفته خواهد شد
فقط کافیست به خودت و ابدیت فکر کنی
گفته اند شب قدر و نگفتهاند روز قدر، که روز زمان عمل است و شب وقت تفکر
اما در دوران ما بهترین کار در بهترین شب را دعا تفسیر کرده اند و با این جلسات ملال آور می بینید که چه سخیف شده لیلة القدر (خیر من الف شهر)
خلاصهی مطلب: در این روزگار ظلمانی شب قدر بهترین فرصت است برای برنامه ریزی برای فردای بهتر
کسی که رنج تفکر و برنامه ریزی را نکشد رنج ناامیدی و سردرگمی سزاوار اوست
(تشکر از استاد سراج عزیز😬)
الکی میگفتن عشقم عشق های ساده قدیمی، مثه اینکه از قدیم یا باید بچه پولدار بودی یا هم هیچی... دیگه راهی نداشتی باید یا سفر میکردی تا فراموش کنی(سفر کردم که از یادم بری دیدم..) یا هم صبر که چه خوش گفت؛ آن که یافت می نشود آنم آرزوست
دو بیت زیبا از سعدی تقدیم شما باد
گفت سعدی، صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز
عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری؟
گویم که سری دارم درباخته در پایی
سعدی
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
شاید بیشتر این بیت رو تو قبرستون ها دیده باشیم و شرح افسوس زندگان برای غنیمت نشمردن فرصت درک عزیزانی که زیر خاک سردی از غم و رنج شایدم آرامش و فراغ بال در تماشای حال باقیماندگان نالان خویش هستند
دوران سختی است فراق محبوب ولی فراق زمانی است که وصلی بوده باشد و ایضا" توجهی هم هست از جانب معشوق
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
یادمه وقتی پارسال همین موقع ها یک دوست عزیز رنج زایل دنیا را به جام ابدی مرگ داد، همین غزل رو خوندم و نوشتم و چقدر هم باهاش گریه کردم و فکر می کردم شاید هیچ چیز برای عاشق سخت تر از مرگ محبوب نباشد و این تصور جانکاه فراق تا ابد ولی