صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند
تا که شایسته اخلاق پسندیده بود؟
صائب تبریزی
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی؟ گفتم که همین خواهم
مولوی
با آن همه دلداده دلش بستهٔ ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
سیمین بهبهانی
نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا
با رفیقان موافق، سفر دور خوش است
صائب تبریزی
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
حافظ
حیات جاودان بیدوستان مرگی است پابرجا
به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
صائب تبریزی