از ترحم تا مروت وز مدارا تا وفا
هرچه راکردم طلب دیدم ز عالم رفته است
بیدل دهلوی
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
ابوسعید ابوالخیر
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
حافظ
اندر دل بیوفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولوی
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت میکند بیحاصلست
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند ز معنی غافلست
سعدی